چیلله گئجه ...


پاییز گئدیر ، سونرا بوران قار گلیر ،سوفرالارا حالوا ، قارپیز ، نار گلیر ، چیلله گئجه ائل اوبانی شاد ائدیب ،

بیزیم یوردا ائله بیل باهار گلیر ... 

به حامد عزیز...

  

استوانه حقوق بشر کورش هخامنشی

متن حاضر از کتاب تاریخ بیهقی برگرفته و داستان بردار کردن حسنک وزیر است متنی که هیچگاه در تاریخ فراموش نمیشود اما تکرار میشود ...

            و نصر خلف دوست من بود از وی پرسیدم که:«چه رفت؟ گفت که:«چون حسنک بیامد، خواجه بر پای خاست. چون او این مکرمت بکرد، همه اگر خواستند یا نه بر پای خاستند. بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست نه تمام و برخویشتن می‌‌ژکید. خواجه احمد او را گفت:«در همه کارها ناتمامی.» وی نیک از جای بشد. و خواجه، امیر حسنک را، هرچند خواست که پیش وی نشیند، نگذاشت و بر دست راست من نشست؛ و دست راست، خواجه، ابوالقاسم و بوصر مشکان را بنشاند هرچند بوالقاسم کثیر، معزول بود اما حرمتش سخت بزرگ بود ـ و بوسهل بر دست چپ خواجه، از این نیز سخت‌تر بتابید و خواجة بزرگ روی به حسنک کرد و گفت:«خواجه چون می‌‌باشد و روزگار چگونه می‌گذارد؟» گفت:«جای شکر است.» خواجه گفت:«دل، شکسته نباید داشت، که چنین حال‌ها مردان را پیش آید. فرمانبرداری باید نمود به هرچه خداوند فرماید، که تا جان در تن است امید هزار راحت است و فَرَج است.» بوسهل را طاقت برسید گفت:«خداوند را کِرا کند که با چنین سگ قرمطی، که بر دار خواهند کرد به فرمان امیر، چنین گفتن؟» خواجه به خشم در بوسهل نگریست. حسنک گفت:« سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آن‌چه مرا بوده است از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کارِ آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت که بر دار کُشند یا جز دار، که بزرگ‌تر از حسینِ علی نیم. این خواجه که مرا این می‌‌گوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است. اما حدیث قرمطی بِه از این باید، که او را بازداشتند بدین تهمت نه مرا. و این معروف است. من چنین چیزها ندانم.» بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد. خواجه بانگ بر او زد و گفت:«این مجلس سلطان را که این‌جا نشسته‌ایم هیچ حرمت نیست! ما کاری را گرد شده‌ایم، چون از این فارغ شویم این مرد پنج شش ماه است تا در دست شماست، هرچه خواهی بکن.» بوسهل خاموش شد و تا آخر مجلس سخن نگفت.....